ائمه كفر: پيشىگيرندگان در كفر و مقتداى ديگر كافران
ائمه جمع امام و درقرآن بهدوصورت «أئمّه» [1] و «أيمّه» [2] قرائت شده است. امام كسى است كه پيشاپيش ديگران قرار دارد[3] و به او اقتدا مىشود[4] و كفر در لغت به معناى پوشاندن و پنهانكردن چيزى است[5] و مقصود از آن در اينجا انكار وحدانيت خدا يا شريعت و نبوّت است، بنابراين، ائمه كفر كه تركيبى اضافى است بر كسانى اطلاق مىشود كه در كفر بر ديگران پيشى گرفته، ديگر كافران از آنان پيروى مىكنند.[6]تركيب ياد شده در قرآن تنها يك بار به كار رفته است (توبه/9،12)؛ ولى تعبيرهاى ديگرى مانند مستكبران (سبأ/34،31 ـ 33)، امامانى كه به آتشدوزخ فرا مىخوانند (قصص/28، 41) و رؤسا و بزرگترهايى كه باعث ضلالت مىشوند (احزاب/33،67) نيز در قرآن بهكار رفته است كه هريك به نحوى مىتواند به ائمه كفر ارتباط پيداكند. گرچه مفهوم ائمه كفر عام بوده، مىتواند مصاديق گوناگونى داشته باشد؛ ولى در روايات به برخى از مصاديق آن اشاره شده است؛ مانند: طلحه، زبير، معاويه، عمرو عاص و ابوموسى اشعرى[7]، اهل صفين و بصره و خوارج.[8] اميرمؤمنان(عليه السلام) فرمودهاند: امامان از قريشاند. خوبان آنها پيشواى خوبان و بدان آنان پيشواى بداناند.[9]
در روايتى ديگر اصحاب جمل، از مصاديق ائمه كفر دانسته شدهاند.[10] مفسران نيز در تعيين مصداق ائمه كفر، آراى گوناگونى دارند.[11] برخى معتقدند ائمه كفر شامل هر كافرى مىشود، زيرا هركس پيشواى خويش و كافر امام نفس خود است، بنابراين مقصود از جنگيدن با ائمهكفر، جهاد با همه كافران است[12]؛ ولى اين سخن گذشته از نادر بودن آن، با سياق آيات نيز ناسازگار است و احاديثى كه به مصاديق آيه اشاره دارد نيز آن را تضعيف مىكند.
نقش پيشوايان كفر و ضلالت در گمراهى انسانها و دورى آنها از كمالات همانند نقش برجسته امامان هدايت در هدايت و رهبرى مردم و رساندن آنها به كمال و قرب به خدا جاى ترديد نيست. با نگاهى به تاريخ اديان درمىيابيم كه مهمترين عامل پيدايش فرقههاى ساختگى، وجود افرادى است كه به عنوان پيشوا عدهاى را در پى خود كشانده، به تدريج فرقههايى پديد آوردهاند. تعداد مُتنبّيان و امامان باطل بيش از شمار انبيا و امامان حق است، به همين علت قرآن افزون بر نشان دادن امامان حق و صفات آنها و تشويق مردم به پيروى از آنها، امامان باطل را همراه با صفات آنها معرفى كرده و سرنوشت آنها و پيروانشان را در قيامت بيان مىكند و به اين وسيله انسانها را از پيروى آنها بر حذر داشته، به رويارويى با آنها فرمان مىدهد.
تبيين ائمه كفر و اوصاف آنان:
ائمه كفر عنوان عامّى است كه بر همه كافرانى كه ديگران را به كفر* و شرك دعوت و موجبات گمراهى و ضلالت آنان را فراهم كنند اطلاق مىگردد و چون اين گونه افراد اساس همه بديها (كفر و شرك*) را در خود دارند و ريشه همه خيرات (ايمان) را در خويش خشكاندهاند با توجه به نفوذ و تأثيرشان در ديگرانموجب گمراهى آنان شده: «و قالوا رَبَّنا اِنّا اَطَعنا سادَتَنا وكُبَراءَنا فَاَضَلّونَا السَّبيلا» (احزاب/33،67) و هرگونه بدى و ظلم و عصيان و طغيان را رقم مىزنند و در يك كلمه مايه آبادى جهنم و جهنمى شدن افراد انسان مىگردند: «وجَعَلنـهُم اَئِمَّةً يَدعونَ اِلَى النّارِ» (قصص/28،41)؛ ولى با اين همه در قرآن كريم با توجّه به مصاديق خاصّ اين عنوان در صدر اسلام اوصافى براى ائمه كفر ذكر شده كه عمده آنها عبارت است از:1. نقض عهد:
خداوند مىفرمايد با پيشوايان كفر بجنگيد، زيرا آنان را هيچ پيمانى نيست: «فَقـتِلوا اَئِمَّةَ الكُفرِ اِنَّهُم لا اَيمـنَ لَهُم ...» . (توبه/9،12) مشهور قاريان آيه را به فتح همزه «أيمان» قرائت كردهاند كه در اين صورت جمع يمين به معناى سوگند و عهد خواهد بود؛ اما برخى آن را به كسر همزه خواندهاند كه در اين صورت آيه يا بدين معناست كه ائمه كفر نبايد از سوى مؤمنان امنيت داشته باشند[13] يا اينكه آنان ايمان ندارند.[14] البته با توجه به صدر آيه شايد بتوان گفت معناى آيه در صورت دوم آن است كه با ائمه كفر در صورت پيمانشكنى بجنگيد، زيرا از ناحيه آنان احساس امنيت نمىكنيد: «واِن نَكَثوا اَيمـنَهُم مِن بَعدِ عَهدِهِم وطَعَنوا فى دينِكُم فَقـتِلوا اَئِمَّةَ الكُفرِ...» . (توبه/9،12)به نظر مىرسد قرائت مشهور با سياق آيات تناسب بيشترى داشته باشد.
گرچه محتواى آيه 12 توبه/9 فرمانى كلى و عمومى است و اختصاص به موردى خاص ندارد؛ اما در شأن نزول آن آراى متفاوتى وجود دارد؛ برخى از مفسران مىگويند: مراد از ائمه كفر پيمانشكن، كافرانى هستند كه بعد از پيمان صلح حديبيه نقض عهد كرده، طايفه بنىبكر را بر ضد خزاعه كه همپيمان پيامبر بود كمك كردند.[15] طبق نظرى ديگر، مراد از عهد، پذيرش اسلام است و ائمه كفر كسانى هستند كه پس از مسلمان شدن، كافر شدهاند.[16] از برخى روايات هم برمىآيد كه آيه مزبور شأن نزول خاصّى ندارد، زيرا در آن روايات تأكيد شده كه نخستين مصداق اين آيه اصحاب جمل هستند و تا آن روز براساس آيه ياد شده با كسى جنگى صورت نگرفته بود.[17]
2. طعن در دين:
از آيه 12 توبه/9 برمىآيد كه طعن در دين و مسخره كردن مؤمنان، از اوصاف ائمه كفر زمان رسول خدا(صلى الله عليه وآله) است: «...و طَعَنوا فى دينِكُم» . برخى طعن و تمسخر را از مصاديق پيمانشكنى و ذكر آن پس از پيمان شكنى از مصاديق ذكر خاص بعد از عام دانستهاند.[18] كافران و پيشوايان آنها با استهزا و مسخره كردن كه نوعى آزار و اذيت پيامبر و مسلمانان بود، مانع استفاده مردم از پيامبر مىشدند. خدا از پيامبر مىخواهد كه با اين افراد بهشدت برخورد كند و با آنها به جنگ برخيزد. زجاج نسبت دادن كذب به پيامبر و اينكه قرآن كلام خدا نيست و تقبيح احكام مسلمين را از مصاديق طعن در دين مىداند.[19] از نظر اسلام طعن در دين كه حالت دشمنى و عناد است با نقد و تضارب افكار متفاوت است. اسلام با طعن در دين مخالفت و با شدّت با آن برخورد مىكند؛ ولى با گفتوگو و تضارب افكار براى رسيدن به حق و طريق هدايت موافق است.[20]3. تصميم به اخراج رسول خدا(صلى الله عليه وآله):
از ديگر اوصافى كه در سوره توبه به آن تصريح شده، سعى در اخراج رسول خدا(صلى الله عليه وآله)از مكه يا مدينه است: «...وهَمّوا بِاِخراجِ الرَّسولِ...» . (توبه/ 9، 13) اگر چه ذكر رسول در آيه نشانه آن است كه اين صفت ويژه ائمه كفر زمان آن حضرت است؛ اما با دقت در آيات ديگر قرآن و سيره ائمه كفر درمىيابيم كه قتل يا تبعيد پيامبران و اولياى الهى از شيوههاى پيشوايان كفر است، چنانكه مشابه آن را در داستان حضرت ابراهيم(عليه السلام) و نمرود مىبينيم: «يـاِبرهيمُ لـَئِن لَم تَنتَهِ لاََرجُمَنَّكَ واهجُرنى مَليـّا». (مريم/19، 46)درباره مراد از اخراج رسول اختلاف است؛ برخى هجرت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) از مكه را مصداق اين آيه مىدانند كه بر اثر تصميم سران قريش در دارالندوه مكه براى كشتن رسول خدا رخ داد[21]؛ اما برخى معتقدند كه مراد از آيه يهوديانى هستند كه نقض عهد كرده، با مشركان در جنگ احزاب همدست شدند و تصميم گرفتند آن حضرت را از مدينه اخراج كنند.[22] برخى ديگر بر اين باورند كه هرچه زمينهساز خروج بوده، مانند نقض عهد و همكارى با دشمنان اسلام نيز از مصاديق اخراج به شمار مىآيد.[23] برخى ديگر معتقدند اخراج در آيه عام است و چون بارها بهاخراج پيامبر اقدام كردهاند، همه آنها مىتواند مصداق اين آيهباشد.[24]
4. جنگافروزى:
بيشتر پرچمداران مخالفت و مبارزه با اديان و رسولان الهى از طبقه قدرتمندان و زورمداران بودهاند. اين خصلت ائمه كفر در مكه نمودارتر شد. آنها با پيامبر و ياران او به ستيز برخاستند و پس از هجرت رسول خدا از مكه به مدينه جنگهايى را برضدّ مسلمانان به راه انداختند. جنگ بدر، احد و احزاب از جنگهايى است كه بزرگان قريش و پيشوايان شرك و كفر و الحاد برضد پيامبر و مسلمانان به راه انداختند. قرآن مسلمانان را به جنگ با بزرگان كفر ترغيب كرده: «اَلا تُقـتِلونَ قَومـًا نَكَثوا اَيمـنَهُم...» (توبه/ 9، 13) و در توجيه آن مىگويد: «...وهُم بَدَءوكُم اَوَّلَ مَرَّة = آنان كسانى هستند كه نخستين بار با شما درگير شدند». (توبه/ 9، 13) اين آيه نشان مىدهد كه ابتداى به جنگ افزون بر خود جنگ از ستمهايى است كه پيشوايان كفر بر پيامبر و مسلمانان رواداشتند.[25]اسحاق وجبايى معتقدند كه مراد از ابتداى به جنگ نقض عهد است؛ ولى برخى بر اين باورند كه مراد جنگ كافران با خزاعه همپيمان رسولخداست. گروه ديگر معتقدند كه مراد جنگ بدر است، زيرا پس از آنكه مشركان مطمئن شدند كاروان تجارى آنها سالم به سمت مكه در حركت است همچنان بر جنگ با مسلمانان اصرار داشتند و با پيامبر جنگيدند.[26]
در تفاسير و روايات[27] نيز اوصافى براى ائمه كفر بيان شده است؛ مانند اينكه ائمه كفر كسانى هستند كه مال و جاه و قدرت انسانها را دراختيار مىگيرند و از آنها در مسير سلطه خود بهرهمىبرند و نيازمندى محرومان به خودشان را در مسير ذلت آنها و برترى خود به كار مىگيرند[28]؛ همچنين زورمدارانى هستند كه از ايمان به خدا و نشانههاى او سرپيچى مىكنند[29] و پيروان خود را بر بقاى بر كفر تشويق مىكنند[30]؛ نيز انسانهارا به شرّ و گناه ترغيب و به فسق و فجور آلوده مىكنند.[31]
امام صادق(عليه السلام) پس از اشاره به طينت ائمه كفر مىفرمايد: آنان به وحدانيت خدا و رسالت پيامبر او شهادت نمىدهند، حجّ و عمره را به جاى نمىآورند، از زكات و صدقه طفره مىروند و هيچيك از كارهاى نيك را انجام نمىدهند.[32] در روايات ديگرى، ائمه كفر كسانى شناسانده شدهاند كه امر و حكم خود را بر امر و حكم خدا مقدم مىدارند و خواستههاى خود را بر خلاف خواستههاى خدا قرار مىدهند[33]، به امامان حق ستم مىكنند[34] و از دين خدا كناره گرفته و خود گمراه شده و ديگران را گمراه مىكنند.[35]
فرجام ائمه كفر و پيروانشان:
امامان كفر كه ديگران را نيز به آتش جهنم مىخوانند، در قيامت از سوى هيچ شفاعتكنندهاى يارى نخواهند شد: «... و يَومَ القِيـمَةِ لا يُنصَرون» (قصص/ 28، 41) و چون ديگران در كفر و معاصى از آنان پيروى مىكنند، پيوسته بار گناهانى مانند بار گناهان پيروانشان بر آنان تحميل شده و ازاينرو با استمرار كفر و معاصى پس از ايشان، لعنتى مستمر دامنگيرشان خواهد گشت: «واَتبَعنـهُم فى هـذِهِ الدُّنيا لَعنَةً...» (قصص/28، 42) و نيز آنان در قيامت از زشترويان خواهند بود: «... و يَومَ القِيـمَةِ هُم مِنَ المَقبوحين» . (قصص/ 28، 42) معناى زشترويى در اين آيه آن است كه چون ائمه كفر را هيچ يارىكنندهاى يارى نمىكند ايشان به گونهاى خواهند شد كه نفوس از آنان متنفر گشته، كسى به ايشان نزديك نمىشود.[36] در آيات ديگرى از ائمه كفر با عناوينى مانند مستكبران ياد شده و به تنازع آنان با پيروانشان در قيامت اشاره رفته است[37]؛ مانند: 166 ـ 167 بقره/2؛ 38 ـ 39 اعراف/7؛ 21 ابراهيم/14؛ 31 ـ 33 سبأ/34 و 47 ـ 50 غافر/40 و در پايان چنين آمده كه امامان كفر و پيروانشان در عذاب الهى مشتركاند: «فَاِنَّهُم يَومَئِذ فِى العَذابِ مُشتَرِكون» . (صافّات/ 37، 33)[38]ائمه كفر در دنيا نيز فرجام خوشى ندارند، چنانكه خداوند متعالى پس از آنكه مؤمنان را به كازار با آنان فرامىخواند، به مؤمنان وعده داده كه ائمه كفر را به دست آنان كيفر داده، پيشوايان كفر را خوار و مؤمنان را يارى مىكند: «قـتِلوهُم يُعَذِّبهُمُ اللّهُ بِاَيديكُم ويُخزِهِم ويَنصُركُم عَلَيهِم...» . (توبه/ 9، 14)
منابع
بحارالانوار؛ بحر المحيط فى التفسير؛ البرهان فى تفسير القرآن؛ تاج العروس من جواهر القاموس؛ تفسير التحرير و التنوير؛ تفسير العياشى؛ التفسير الكبير؛ تفسير المراغى؛ تفسير المنار؛ تفسير من وحى القرآن؛ تفسير نور الثقلين؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ الفرقان فى تفسير القرآن؛ الكافى؛ كشف الاسرار و عدة الابرار؛ اللباب فى علوم الكتاب؛ لسان العرب؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ معانى القرآن و اعرابه؛ مفردات الفاظ القرآن؛ الميزان فى تفسير القرآن.محمد كريمى
[1]. اللباب، ج10، ص32؛ معانى القرآن، ج2، ص434ـ435.
[2]. لسان العرب، ج1، ص214؛ تاج العروس، ج2، ص33، «امم».
[3]. لسان العرب، ج1، ص214، «امم».
[4]. مفردات، ص87؛ لسان العرب، ج1، ص214، «امم».
[5]. مفردات، 714، «كفر».
[6]. تفسير قرطبى، ج8، ص55؛ الميزان، ج9، ص159.
[7]. بحارالانوار، ج32، ص335، 568.
[8]. همان، ص222، 568؛ ج21، ص271.
[9]. بحارالانوار، ج24، ص157.
[10]. تفسير عياشى، ج2، ص219ـ221؛ نورالثقلين، ج2، ص188ـ190؛ البرهان، ج2، ص741ـ743.
[11]. جامع البيان، مج6، ج10، ص113ـ114؛ مجمع البيان، ج5، ص17ـ18؛ تفسير قرطبى، ج8، ص54ـ55.
[12]. مجمع البيان، ج5، ص17؛ البحر المحيط، ج5، ص379.
[13]. جامع البيان، مج6، ج9، ص115؛ مجمع البيان، ج5، ص18.
[14]. جامع البيان، مج6، ج9، ص115؛ مجمع البيان، ج5، ص18.
[15]. كشف الاسرار، ج4، ص100ـ101؛ التفسير الكبير، ج15، ص233؛ تفسير المنار، ج10، ص193.
[16]. البحر المحيط، ج5، ص380؛ روح المعانى، مج6، ج9، ص88.
[17]. تفسير عياشى، ج2، ص219ـ221؛ بحار الانوار، ج32، ص185، 190، 203.
[18]. تفسير المنار، ج10، ص191.
[19]. كشف الاسرار، ج4، ص100.
[20]. من وحى القرآن، ج11، ص44.
[21]. كشف الاسرار، ج4، ص101؛ روح المعانى، مج6، ج9، ص89.
[22]. كشف الاسرار، ج4، ص101؛ مجمع البيان، ج5، ص18.
[23]. التفسير الكبير، ج15، ص235.
[24]. الفرقان، ج10، ص360.
[25]. التفسير الكبير، ج15، ص235.
[26]. مجمع البيان، ج5، ص18؛ التفسير الكبير، ج15، ص235.
[27]. الكافى، ج1، ص216؛ البحر المحيط، ج5، ص379؛ بحارالانوار، ج5، ص523.
[28]. من وحى القرآن، ج19، ص51.
[29]. الميزان، ج12، ص44.
[30]. البحر المحيط، ج5، ص379.
[31]. تفسير مراغى، ج7، ص62.
[32]. بحارالانوار، ج5، ص253.
[33]. الكافى، ج1، ص216.
[34]. همان، ص215.
[35]. همان، ص184.
[36]. تفسير قرطبى، ج13، ص191ـ192؛ الميزان، ج16، ص38ـ39.
[37]. مجمع البيان، ج8، ص375، 819؛ التفسير الكبير، ج26، ص135؛ الميزان، ج8، ص113؛ ج12، ص44؛ ج16، ص382.
[38]. التفسير الكبير، ج9، ص330؛ التحرير و التنوير، ج23، ص106.